عشق را با کفر و با ایمان چه کار

عاشقان را لحظه‌ای با جان چه کار

عاشق آتش بر همه خرمن زند

اره بر فرقش نهند او تن زند

درد و خون دل بباید عشق را

قصهٔ مشکل بباید عشق را

ساقیا خون جگر در جام‌کن

گر نداری درد از ما وام‌کن

عشق را دردی بباید پرده‌سوز

گاه جان را پرده‌در گه پرده‌دوز

ذرهٔ عشق از همه آفاق به

ذرهٔ درد از همه عشاق به